معنی فخر آوردن در لغت نامه دهخدا

تفاخر کردن. فخر فروختن. مفاخرت کردن

معنی فخر آوردن در فرهنگ لغت هوشیار

تفاخر کردن فخر فروختن

معنی فخر آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

فخر آوردن(دُ ژَ / دِ ژَ شُ دَ)

لغت نامه دهخدا

فخر آوردن

فرهنگ لغت هوشیار

فرا آوردن

حاصل کردن، ساختن

فرهنگ فارسی عمید

عذر آوردن

بهانه آوردن، معذور خواستن

فرهنگ فارسی عمید

فرو آوردن

فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن

فرهنگ فارسی عمید

بار آوردن

میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)

فرهنگ فارسی عمید

بطر آوردن

در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن

فرهنگ فارسی عمید

زور آوردن

زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی

فرهنگ فارسی عمید

خر آوردن

(بَ دَ)

اصطلاحی است قاب بازان را و آن خر نشستن قاب است و کنایه از بد آوردن نیز می باشد

لغت نامه دهخدا

فرا آوردن

حاصل کردن

فرهنگ لغت هوشیار

گذر آوردن

گذشتن عبور کردن: یا فلک آنجا گذر آورده بود سبزه به بیجاده گرو کرده بود. (نظامی)

فرهنگ لغت هوشیار

فرو آوردن

پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن

فرهنگ لغت هوشیار

گیر آوردن

بدست آوردن حاصل کردن: تو تا حالا نفهمیدی از کجا این دم و دستگاه و دارایی را گیر آورده ک، اسیر کردن مقید ساختن

فرهنگ لغت هوشیار

عذر آوردن

پوزیدن بهانه تراشیدن بهانستن بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن، بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن

فرهنگ لغت هوشیار

خبر آوردن

سخن چینی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

زور آوردن

زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن

فرهنگ لغت هوشیار

بار آوردن

میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن

فرهنگ لغت هوشیار

بطر آوردن

بد آوردن در قمار برآوردن

فرهنگ لغت هوشیار

صبر آوردن

درنگ کردن، شکیبائی ورزیدن

فرهنگ لغت هوشیار

فرو آوردن

((~. وَ یا وُ دَ))

پایین آوردن، به منزل کسی وارد کردن

فرهنگ فارسی معین

فرا آوردن

((~. وَ یا وُ دَ))

به دست آوردن، ساختن

فرهنگ فارسی معین

گیر آوردن

((وَ دَ))

به دست آوردن، اسیر کردن، مقید ساختن

فرهنگ فارسی معین

صبر آوردن

((~. وَ یا وُ دَ))

عطسه کردن

فرهنگ فارسی معین

زور آوردن

((وَیا وُ دَ))

فشار دادن، ستم کردن

فرهنگ فارسی معین

بسر آوردن

((~. وَ دَ))

تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن

فرهنگ فارسی معین

بار آوردن

((وَ دَ))

تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن

فرهنگ فارسی معین

فشار آوردن

Pressure, Pressurize, Urge

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فشار آوردن

faire pression, pressuriser, exhorter

دیکشنری فارسی به فرانسوی

فشار آوردن

pressionar, pressurizar, instigar

دیکشنری فارسی به پرتغالی

فشار آوردن

оказывать давление , прессовать , настоятельно советовать

دیکشنری فارسی به روسی

فشار آوردن

unter Druck setzen, drängen

دیکشنری فارسی به آلمانی

فشار آوردن

wywierać nacisk, nalegać

دیکشنری فارسی به لهستانی

فشار آوردن

тиснути , створювати тиск , наполягати

دیکشنری فارسی به اوکراینی

فشار آوردن

presionar, presurizar, urgir

دیکشنری فارسی به اسپانیایی

فشار آوردن

esercitare pressione, pressurizzare, esortare

دیکشنری فارسی به ایتالیایی

معنی فخر آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما